ویگوتسكی یكی از معروف ترین نظریه پردازان رشد شناختی معتقد است: «كنش متقابل میان یادگیرنده و محیط اجتماعی او اهمیت بسزایی دارد.» او بر این باور بود كه رشد ذهنی كودكان، عموما به مردمی كه در دنیای اطراف آنهازندگی می كنند، وابسته است و افراد بسیاری اندیشه ها، نگرش ها و ارزش های خود را در تعامل و رابطه متقابل با دیگران ارتقا می دهند.
بنابراین، چنین به نظر می رسد كه اگر مطالب درسی در یك محیط فرهنگی واجتماعی آموزش داده شود، رشد ذهنی یادگیرندگان قطعی خواهد بود. بنابراين، مشاركت اجتماعی یكی از شرایط مهم یادگیری است.
هر چند كه داشتن فضای آموزشی وسیع یك شرط لازم در امر تعلیم است، اما به تنهایی كافی نیست، محیط آموزشی هدفمند محیطی است كه فرصت های متنوعی رابرای تعامل با افكار و آراء گوناگون به وجود می آورد.
جیمز مك دونالد كه اندیشه هایش ریشه در نظریات روان شناسان انسان گرا دارد، در دهه1980 شرایط و كیفیت محیط آموزشی مناسب را چنین شرح می دهد: «یادگیری باید در محیطیصورت گیرد كه ارائه كننده فرصت های تازه و جدید برای هر دانش آموز باشد،چنین محیطی باعث می شود تا یادگیرنده خود و محیط اطرافش را با روش خود كشف كند، مسلماً چنین شرایطی می تواند برای معلمان نیز فرصت هایی را بیافریندتا راه های مختلف برخورد با دانش آموزان را بیابند.»
پیش از مك دونالد نیز، انسان گرایانی چون راجرز، بر تأثیر نقش سازنده معلم در یادگیری تأكید داشتند. به نظر راجرز، معلمان به عنوان حمایت كننده وراهنمایی كننده، می توانند باعث تسهیل روند یادگیری شوند. در یك محیط آموزشی سازنده معلم با شاگرد همكاری و مشاركت پی گیر داشته و گام به گام با دانش آموز پیشرفت می كند، او با ایجاد حس اعتماد و پذیرش دوجانبه وعاری از سلطه و برتری جویی، انگیزه بیشتری را برای رشد و ارتقای درسی دریادگیرندگان فراهم می آورد. در این شرایط، دانش آموز احساس می كند كه موجودی شایسته و قابل احترام بوده و می تواند، خود به كاوش، بررسی و پژوهشبپردازد و لذا در مسیر تعالی و پیشرفت قرار می گیرد.
از نگاه راجرز، موردم و سایر روان شناسان انسان گرا، در یك محیط آموزشی فعال و پویا معلمان، به جای طرح درس و استفاده از روش های سنتی، می توانندبا تدارك منابع تجربی، عملاً دانش آموزان را به جست وجو و كشف پاسخهاهدایت كنند، به این ترتیب یادگیرندگان در عمل، تلخی و شیرینی پژوهش ویافتن را تجربه می كنند. در این شرایط شاگردان می آموزند كه چگونه بیاموزند. دریسكول یكی از پیروان اصلی روش شاگرد محوری در سال1999 معتقداست كه آموزگاران می توانند از راه درگیر كردن یادگیرندگان با تكالیف چالش انگیز و نزدیك به موقعیت های واقعی شاگردان را متحول سازند و این بهترین ومناسب ترین فرصت برای آموزگاران است تا نقش سازنده خود را به نحو احسن اجرا كرده و دانش آموزان را در یافتن منابع مورد نیاز یاری دهند.
به طور مسلم از طریق ارتقای كیفیت محیط آموزشی و یا به وجود آوردن نگرش مثبت نسبت به موضوعات درسی و مدرسه می توان انتظار جامعه ای فعال، سالم وپویا را داشت.در این میان برخورد با دانش آموزان به عنوان اشخاصی لایق ومحترم نیز بسیار مهم است. اگر با یادگیرندگان به عنوان موجوداتی شبیه به ربات و آدم آهنی كه قرار است بازیچه دست آموزگاران خود باشند، برخورد شودبیم آن می رود كه تمام عواطف و علایق و نگرش آنها نسبت به آموزش، مدرسه ویا هر نوع محیط آموزشی منفی شده و این امر شرایط انحطاط و ركود فكری آنهاو نهایتاً جامعه را فراهم آورد و یادگیری به معنای واقعی صورت نگیرد.
ذكر این نكات حایز اهمیت فراوانی است، زیرا كلید سازندگی و ارتقای هرجامعه ای در دست پرتوان جوانان آن جامعه است. اگر قرار باشد بهترین وپیشرفته ترین قشر جامعه یعنی دانش آموزان جوان ما محیط آموزشی خود رادلچسب ندانند، موضوعات درسی را مفید نشمارند و نوع روابط مدیر و مربیان مدرسه را دلپذیر ندانند، باید منتظر بود تا بلایی سخت بر روح و جان تعلیم و تربیت فرود آید و روح كاوش گر و كمال طلب دانش آموزان تخریب شود و آیادر آن صورت باز هم باید امیدوار باشیم كه جوانان فارغ التحصیل مدارس درادامه تحصیلات خود در مراكز آموزش عالی افرادی محقق و متخصص باشند؟
جوانانی كه بتوانند پاسخگوی نیازهای روزافزون علمی، صنعتی، فرهنگی واجتماعی كشور بوده و جامعه را بسازند؟ و در آن صورت آیا باز هم می توانامیدوار بود كه جامعه ای پویا و فعال با جوانانی كمال جو و استقلال طلب داشته باشیم؟
منابع
1. سیف، علی اكبر ، روان شناسی پرورشی، انتشارات آگاه.
2. پارسا ، محمد، روان شناسی یادگیری بر بنیاد نظریه ها
3. بررسی وضعیت و نگرش جوانان ایران (گزارش نهایی نتایج پژوهش طرح مشاوره ملیبا جوانان) سازمان ملی جوانان ایران وابسته به نهاد ریاست جمهوری.
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در سه شنبه 11 تير 1392برچسب:
,
ساعت
12:28 توسط دبير هنر
| |